ما بچه‌های حضرتیم!


 

نويسنده:محمود مطهري‌نيا




 
حجّت ‏الاسلام والمسلمين حسن صدّيقين، ايشان عمدة تحصيلاتشان را در «اصفهان» و به ويژه نزد پدرشان گذرانده‏اند و برخي از علوم، نظير تعبير خواب و استخاره و تفسير قرآن را از معظّم له به ارث برده‏اند.
به خدمتشان رسيديم تا برخي از سؤالات شما را با ايشان مطرح کنيم و ايشان هم با رويي باز و گشاده ما را پذيرفتند. آنچه در پي مي‏آيد حاصل گفت‌وگو با ايشان است.

به عنوان اوّلين سؤال، لطفاً بفرماييد به نظر شما در حال حاضر کدام يک از ابعاد موضوع مهدويّت نياز به بحث و گفت‌‌وگوي بيشتري دارد؟
 

در حال حاضر نياز به چند موضوع را هم در خودم و هم در جامعه بيشتر احساس مي‏کنم. مهم‌ترين مسئله، نوع بهره‏برداري از وجود مقدّس امام زمان(ع) است. به اين معني که چطور مي‏شود ما از حضرتشان بهره‏برداري کنيم؟ فرض کنيد شما گنجي داشته باشيد و بهترين گنج الهي هم باشد، امّا اگر نشود از آن بهره‏برداري کرد، کنار گذاشته مي‏شود. بنابراين اگر ما بتوانيم اين مبحث را به گونه‏اي مطرح کنيم که جا بيفتد و اين تماس و ارتباط برقرار شود، خيلي مسائل حل مي‏شود. البتّه کار خيلي ظريف است.
موضوع دوم نوع تربيتي است که حضرت دارند. ما بچّه‏هاي حضرتيم؛ انسان‌ها رعيّت آن حضرتند؛ بنابراين اين سؤال مطرح است که وجود مقدّس حضرتشان چطور ما را مي‏سازند؟ آيا ما براي تربيت شدن بايد برويم پيش اشخاص، يا خود حضرت نظر خاصّي دارند، يا راه سومي در کار است؟ به همين دليل بنده هفده، هجده سال پيش، از قرآن و روايات شروع كردم تا ببينم حضرت السّاعه و الآن چه نوع تربيتي انجام مي‏دهند؟ يک چيزهايي هم البتّه به اذن خداوند جمع و جور کردم، خداوند و وجود مقدّس حضرتشان هم لطف کردند، ولي بنده احساس کردم آوردن آن در جامعه از بعضي جهات قابل تأمّل و دقّت است.
واقعاً حضرتشان چه نوع تربيتي براي ما دارند؟ زيرا ما اعتقادمان اين است، با دلايلي که مي‌دانيم اهل بيت(ع)، قرآن ناطق هستند. از باي بسم‏الله‏ تا آخر قرآن همه به نوعي ازتجليّات نور وليّ‏الله‏ است؛ چون خداوند اسم شريفش را ظهور مي‏دهد و ظهور اسم خداوند تجلّي وليّ‏الله ‏ است. مرحوم مجلسي نظرشان اين است که فقط 60 تا 70 آية قرآن دربارة امام مهدي(ع) است، امّا من اعتقادم اين نيست، بلکه معتقدم چون ايشان قرآن ناطق هستند، همة قرآن يک نوع عنايت و تجلّي از حضرتشان دارد. با استناد به آيات و روايات تربيت اين است که: تربيت شدن خيلي مهم است؛ يعني اگر تمام علم‌هاي الهي، تمام قدرت‌هاي الهي در اختيار من باشد؛ وليکن من انسانيّت، شرافت و خلق و خويي که مرضيّ خداست، نداشته باشم زيان‏آور است. مثلاً بلعم باعورا علم اسم اعظم را مي‌دانست و قدرتش را داشت؛ وليکن نتيجة عكس گرفت. خيلي مهم است که اين قلب‌ها و دل‌ها ساخته شود و ما تربيت بشويم، ادب شويم تا اين وجود آمادگي و پذيرش اين را داشته باشد که نظر حق، ارادة حق، حرف حق که آمد، بتوانيم بپذيريم. امّا شرمنده‏ام خود خداوند هم بلا تشبيه اگر تشريف بياورند يک مطلبي را بگويند اگر من نخواهم حق‌جو باشم، اثرگذار نخواهد بود.
سومين مطلبي که در جامعه‏هاي مذهبي کم مطرح مي‏شود و خيلي کم اهمّيت است، امّا در مناجات‌هاي حضرت سجّاد(ع) و در بين روايات خيلي مطرح است، بحث روحيه داشتن، شاد بودن و انبساط دل است. تا صحبت از حسينيّه و مسجد مي‏شود ارتکاز ذهني گريه است، اشک، ناراحتي، غم و غصّه است. هر جا مثلاً توسّل به امام زمان و اهل بيت(ع)، انجام شود مربوط به گرفتاري‌هاست. امّا ما برويم در خانة خدا و چهارده معصوم(ع) تا روحمان شاد بشود، انبساط دروني پيدا کنيم و اصلاً بخنديم. آية قرآن هم هست که «أنّه هو اضحک و ابکي.» آيا اصلاً نظر خدا و اهل بيت(ع) هست که ما بخنديم يا نه؟ در جامعه‏هاي مذهبي به بحث خنده، شاد بودن، لذّت‌هاي حقيقي زندگي، تفريحات، کم پرداخته و روي آنها كم سرمايه‌گذاري مي‏شود. به قول امام سجّاد(ع) در مناجات مبارکشان اگر آدم آن روحيه و انبساط را نداشته باشد، چطور مي‏خواهد تقويت بشود و در خانة خدا برود و عنايت بگيرد!؟ اصلاً چطور حال داشته باشد؟ من احساس کردم واقعاً در اين‌گونه مسائل خيلي کم کار مي‏شود و بنابراين يک حالت بسيار خشکي از اين جهت ديده شده است. همة ما چه پيرمرد باشيم چه پيرزن، آخرش يک دل شادي را مي‏خواهيم که اين جان و دلمان به قول معروف مثل حبيب بن مظاهر، خندان بيايد و وارد کربلا بشود. نمي‏دانيم بايد اين را از کجا پيدا بکنيم. اگر روي اين هم کار بشود، خيلي عالي است که ببينيم آقا وليّ عصر(ع)، چطور خنده مي‏آورند، شادي مي‏آورند، انبساط دل مي‏آورند و روحيه مي‏آورند که عنوان قرآني‏اش بشارت است. ببينيد در قرآن براي خوش کردن دل بحث بشارت داريم، بشارت مي‏دهند، مژده مي‏دهند اين هم اگر رويش کار بشود، خيلي مفيد است.

لطفاً در صورت امکان در مورد اين بحث شادي و نشاط که اشاره فرموديد، توضيح بيشتري بدهيد.
 

امام کاظم(ع) مي‏فرمايند: که ساعاتتان را جوري تنظيم کنيد که تفکّر در قدرت خدا، کسب و کار، عبادت و زندگي و ساعتي هم براي تفريح بخواهيد. فرمول تفريح چيست؟ چطور مي‏شود که يک دل شاد مي‏شود؟ آقا هم يک چنين کاري مي‏کنند، اوّل بايد فرمولش را پيدا کرد تا ببينيم که وجود مقدّسشان اين کار را چگونه انجام مي‌دهند؟ ما اگر بتوانيم جامعة مذهبي‏مان را تقويت کنيم فعّال کنيم و روحيه‏ بدهيم، خيلي خوب مي‏توانند بگريند. مقدّمة هر گريه‏اي، انبساط دل است تا انسان بتواند آن اشک واقعي، آن اشک شوق و ذوق را داشته باشد. اشک امام حسين(ع) با اشکي که من براي پدر و مادرم يا عزيزي که از دست مي‏رود مي‏ريزم، فرق دارد. اين يک اشک معرفتي است، اشکي است که رحمت خدا با آن مي‏آيد و در آن انبساط وجود دارد، شما مي‏بينيد بعد از اشک براي امام حسين(ع) روحتان باز مي‏شود، امّا وقتي مثلاً به قبرستان مي‏رويد براي عزيزتان که از دنيا رفته است گريه مي‌كنيد، تازه دلتان مي‏گيرد. ما يک انبساط و تفريح مي‏خواهيم. در تفريحات چند چيز وجود دارد:
1ـ نظم؛ ما تفريح نامنظّم نداريم. يک نظمي در آن هست، باغي که همه‏اش به هم ريخته باشد، نمي‏شود و آهنگ و موسيقي که نظم نداشته باشد، نمي‏شود. هر کاري که تفريح باشد، يک نظم خاصّي دارد. در ظاهر ما وقتي خسته مي‏شويم و روح و شاديمان را از دست مي‏دهيم كه يک بي‏نظمي در کار بيايد.
2ـ در تمام تفريحات تنوّع فکري وجود دارد، چه سالم، چه ناسالم، با يک وسيله‏اي فکر را تنوّعش مي‏دهند.
3ـ نو شدن؛ برخلاف آنکه خيلي‏ها مي‏گويند: ما در تفريح و شادي‌ها فکر را راکد مي‏کنيم. اتّفاقاً کاملاً برعکس آن است، يعني تمام اينها يک نوع فکر جديد به انسان مي‏دهد و اين فکر جديد چون از آن حالت بيرون مي‏آيد، انسان احساس شادي مي‏کند. بنابراين به تعداد انسان‌هاي عالم تفريحات وجود دارد. تفريحي که شما مي‏توانيد داشته باشيد، من جور ديگر مي‏توانم داشته باشم. امّا فرمولش يکي است. ممکن است شما از کتاب خواندن لذّت ببريد امّا من مثلاً ممکن است تفريحم نماز باشد، يکي ديگر ممکن است تفريحش گل‌هاي باغ باشد. امّا چطور سالم و ناسالمش را تعيين کنيم؟ حجّت ‏الله‏ آن تفريحات سالم را ايجاد مي‏کنند. چطور؟ به انسان رشد مي‏دهند، انسان را حقيقت‏بين مي‏کنند، تنوّع فکري و فکر جديدي که به او مي‏دهند، خوابش نمي‏کند؛ بيدارش مي‏کند و به او رحم مي‏دهد، انصاف مي‏دهد و باز برمي‏گردد به صفات فطرتي. من اگر يک تفريحي بکنم که بي‏انصاف بشوم و حقّ شما را بخورم، اين تفريح ناسالم است، ولو قرآن خواندن باشد، من بايد قرآن بخوانم که شاد بشوم، منصف بشوم و دوست داشته باشم که انساني ديگر خوشحال است.

در عصر غيبت چگونه مي‏توان از وجود آن حضرت بهره‏برداري کرد، آيا راه خاصّي وجود دارد؟
 

اين مطلب مهمّي است که چگونه مي‏توانيم از نور حجّت‏الله‏ استفاده کنيم؟ در مبحث تشرّفات، من نمي‏توانم به قيل و قال‌ها تکيه کنم؛ بگويم که مثلاً بزرگي گفته است که اگر اين ختم را انجام دهيد، مي‏توانيد، يا مثلاً بزرگي گفته است که اگر چهل شب چکار بکنيد، چهل شب چهارشنبه فلان جا برويد... چون همة اينها را من امتحان کردم و ديدم جواب نمي‏دهد. چيزي که من به اذن خداوند دريافته‏ام، اين است که اگر انسان به فکر برود حقيقت خودش را پيدا کند و واقعاً تشنه بشود که «اللّهمّ عرّفني نفسک فانّک إن لم تعرّفني نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفني رسولک فانّک ان لم تعرّفني رسولک لم اعرف حجّتک». اگر انسان پي ببرد که واقعاً تشنه است و درخواست کند از پروردگار، جلّ‏جلاله، برايش (تشرّف) پيش مي‏آورد، البتّه به چند شرط: نخواهد دکّان باز کند، نخواهد مدّعي باشد، نخواهد رياست طلبي بکند، نخواهد خودش را مطرح کند و شهرت طلبي بکند. بايد پاک پاک پاک باشد. يعني اگر ذرّه‏اي حرص و طمع آدم را بگيرد يا بخواهد يک عنواني براي خودش در جامعه درست بکند، به هيچ وجه اين مسئله ممکن نمي‏شود. اگر کسي تمام عمر اين موانع را مخصوصاً حبّ رياست، حبّ شهرت، حبّ اين چيزها را بگذارد کنار و واقعاً بخواهد، چند امتحان سر راه هست: اوّل، بايد اميد انسان از همه قطع بشود. من اگر اميد دارم که اين و آن کمکم کنند، نمي‏شود «الهي هب لي کمال الانقطاع اليک.» دوم، خدا را بايد از رگ حيات خودم به خودم نزديکتر بدانم. سوم، جايي که خدا نيست، نبايد در ذهنم بيايد. همه جا محضر خداست. اگر انسان اين چند امتحان را پس بدهد، موفّق مي‏شود و کاري به گناه اصلاً ندارد. من اعتقادم اين است که گناه خودش صرفاً گناه نيست، ولي ريشه‏ها و علّت‌هاي دروني دارد؛ يعني وقتي من مغرور شدم، مبتلا مي‏شوم به گناه چشم، دست، زبان و جوارح ديگر؛ وقتي که من حريص شدم، مبتلا مي‏شوم به خيانت در امانت و امثال آن؛ وقتي من حسود شدم مبتلا به گناهان سخن‏چيني، تهمت، غيبت و ... مي‏شوم. بنابراين اگر اين درون از غير پاک شد و واقعاً «هب لي کمال الانقطاع» آمد و انسان هميشه خودش را در محضر خدا ديد و مغرور نشد، خود خداوند، جلّ‏جلاله، راه را روشن مي‏کنند. من اينجا متمسّک مي‏شوم به قسمتي از زيارت امين‏الله‏؛ «اللّهمّ إنّ قلوب المخبتين اليک والهه و سبل الرّاغبين إليک شارعه»؛ راه کسي که رغبت کند به سوي تو باز است. مسلّماً وقتي که راه خدا باز است، مسلّماً راه حجّت ‏الله‏ هم به اين وضوح باز است «و اعلام القاصدين اليک واضحة». غيبت به اين معنا اصلاً مفهوم ندارد که، نستعيذ بالله‏، حضرت رحمت خدا را غيب کرده باشند. اصلاً نمي‏شود و خدا دستگاهش را تعطيل نمي‏کند. اين غيبت به اين دليل است که انسان از آن عالم چشم ظاهري به درون و تعقّل و تفکّر و دل وارد بشود و حقيقت را پيدا کند. بنابراين در اکثر روايات هم وارد شده است، که از چشمان ظاهري شما پنهان است، نه از تعقّل شما، قلب شما و معرفت شما. از آن جهت واضح است اين هم مشکلي است براي انسان‌ها که عقلشان به چشم ظاهري است. بايد واقعاً حقيقت را پيدا کنند و اگر پيدا کنند، صاحب حقيقت که نور حجّت الله باشد، نمايان است.

نظر شما راجع به تشرّفات چيست؟ آيا امکان آن وجود دارد؟ راجع به توقيع مبارکه که «من ادّعي المشاهدة فهو کذّاب مفتر» توضيح بفرماييد.
 

امکانش که صددرصد هست. امّا هدف از ذكر اين روايت اين است که انسان‌ها از اين مشاهدة ظاهري بگذرند. حال افرادي آمده‏اند همين مشاهده را مطرح مي‏کنند. خوب اين خلاف آن انگيزه و هدف غيبت است. من هفت، هشت سال دنبال حضرت بودم که خدمت آقا برسم تا به يک صورتي به من فهماندند که خوب هدفت چيست؟ تو مي‏خواهي با چشم ظاهري ببيني که چطور بشود؟ گفتم که خوب آقا بالأخره مي‏خواهيم که مطمئن بشويم، يقين پيدا بکنيم، گفتند که مگر در سورة انعام نخوانده‏اي، که خدا مي‏فرمايد: «اگر من تمام ملائکه را بياورم، تمام در و ديوار با يک عده حرف بزنند اينها ايمان نمي‌آورند.» البتّه خود من هم خيلي دلم ديدار آقا رامي‏خواهد وليکن بايد ببينم مرضيّ خدا چيست و خدا براي اصلاح من و هدايت من چه مطلبي دارند؟ آيه اين است: «ولو أنّنا نزّلنا إليهم الملائکة؛ اگر ما نازل کنيم به سوي ايشان تمام ملائکه را «و کلّمهم الموتي» و تمام اموات هم با آنها حرف بزنند «و حشرنا عليهم کلّ شي‏ء قُبُلاً ما کانوا ليؤمنوا»؛ يعني اصلاً بحث اطمينان و ايمان را خداوند از اين مباحث خارج کرده‏ است. ما بايد سيستم الهي را ببينيم. خداوند چطور به من مطمئن مي‏شود. خدا مي‏گويد: «ألا بذکرالله‏ تطمئنّ القلوب» نمي‏گويند با ديدن خدا، جلّ‏جلاله، بنابراين اگر انسان از اين وراءها خارج بشود، آن بحث تشرّفات ظاهري هم برايش مشکلي نيست. نيازي هم نيست که ديگر اصلاً مطرح کنند.

کيفيّت تربيت کردن حضرتشان چگونه است؟
 

ما دو سه نوع روش تربيتي داريم: يک وقت است که يک پدر و مادر مي‏خواهند بچّه‏شان را خوش‏اخلاق کنند بدون فهم و شعور؛ مثل ربات. امّا يك روش تربيتي ديگر اين است که اين بچّه فهم و شعورش باز بشود و معرفت خودش را پيدا کند، معرفت حق را پيدا کند و برود جلو. سؤالي در اينجا مطرح مي‌شود، چه کسي شما را با خدا آشنا کرده است؟ ممکن است شما به من بگوييد: پدر و مادر. سؤال مي‏کنم خيلي از فرزندها، خيلي از جوان‌ها، پدر و مادرشان اين مطالب را به آنها گفته‏اند، چرا قبول نکرده‏اند؟ چرا مهر خدا در دل بعضي انسان‌ها آمده و در دل بعضي انسان‌ها نيامده؟ اينها از کجا مي‏آيد؟ اگر انسان کمي فکر بکند، ذرّه‏اي که باور دارد به خدا، بدون امضاي بقيّـ[‏الله(ع)‏، و خدا نبوده است. «إن ذکرالخير کنتم أوّله و فرعه و أصله و معدنه و مأويه و منتهاه» بنابراين مي‏توانيد شما نگاه بکنيد به کسي که مهر خدا در دلش آمده است، مهر خوبي‌ها آمده است. ارادة خدا که مي‏خواهد در عالم جريان پيدا کند، تحت نظر حجّت‏الله‏ است. ملائکه هم تحت نظر حجّت‏الله‏ است. پس کجاست که دست آقا نباشد؟ اگر من هنوز به فکر نيفتاده‌ام و نفهميده‏ام که بايد ساخته شوم، يک حکمت‌ الهي در کار است، اوّلين قدم که حضرتش براي تربيت ما برمي‏دارند، اين است که ما را به فکر فرو مي‏برند. يک جايي انسان مهر خدا را احساس مي‏کند. مهر و محبّت چيزي نيست که پدر و مادرهاي ظاهري بتوانند به من بدهند، معلّم يا مرشد بتواند به من بدهد، اين را بايد خود خدا بدهد، خداوند هم از طريق حجّتش مي‏دهد. يدالله‏‌ شأن حجّت‏الله‏ است.

امّا اين مهر چطور مي‏تواند دوام داشته باشد؟ با توجّه به اينکه در هر نعمتي احتمال فزوني و کاستي وجود دارد و حتّي ورشکستگي؟
 

بايد با آن کار کرد. مثل ازدواج است که خدا مي‏فرمايند: «جعل بينکم مودّة و رحمـة» آن شبي که خداوند اراده کرده است اين دو نامحرم حلال بشوند يک محبّتي خود خدا ايجاد کرده است. صريح آيه است و صددرصد هم هست. چطور مي‏شود که طلاق مي‏آيد؟ چطور مي‏شود كه اين محبّت وسعت پيدا مي‏کند؟ خيلي واضح است «لئن شکرتم لازيدنّکم» هرچه انسان‌ها روحيّة تشکّر داشته باشند، اين نعمت وسعت پيدا مي‌كند. شکر به اين معنا که امام صادق(ع)، مي‏فرمايند: «بشناسيم نعمت را»؛ اوّل، شناخت و معرفت و فهمي و شعوري مي‏خواهد از آن نعمت؛ دوم، از نعمت در راه همان نعمت و در راه رضاي خدا استفاده کنيم وگرنه اگر انسان از نعمت استفاده نکند، آن نعمت را از دست مي‏دهد و سوم، بدانيم که نعمت از خداست. اين سه روي هم مي‏شود: شکر، حالا محبّتي از خدا آمده است، مي‏دانيد و شناخت داريد که اين يک نعمت است، از آن هم استفاده مي‏کنيد يعني با محبّت زندگي مي‏کنيد، آب مي‏نوشيد، با مهر خدا، نان مي‏خوريد، کار مي‏کنيد با محبّت خدا. محبّت خدا را رهايش نمي‏کنيد. مي‏دانيد هم او خداست. خوب اين وسعت مي‏گيرد.

اثرات اين فکر کردن که حضرت ما را بدان وامي‏دارند، چيست؟
 

وقتي که شناخت و محبّت پروردگار يا اولياء(ع) در دل انسان آمد، ديد انسان اين است که اگر با خدا و وليّ او زندگي کند، دريادل مي‏شود. ديدش باز مي‏شود. نعمت‌هاي سراسر عالم را از خدا مي‏بيند. از حجّت خدا مي‏بيند. هر علمي که در عالم مي‏بيند، از خدا مي‏بيند. ثانياً زندگي زيبا مي‏شود. هر جايي که يک عنايتي هست يک دل‌ربايي هست و اين از ناحية احديّت، جل‏ّجلاله، است. در اين صورت زندگي صفا مي‏گيرد، يک چيزي که حضرتشان خيلي دنبال آنند، اعتدال نفس است که انسان نه افراط بکند نه تفريط، منصف بشود. همان که هميشه مي‏گوييم «يملاء الله‏ الأرض قسطاً و عدلاً.» خوب حالا اين عدل و انصاف چيست؟ آنچه براي خودت مي‏پسندي براي ديگران هم بپسند که مولا(ع) مي‏فرمود. اگر انسان اين‌گونه بشود آيا ديگر مي‏تواند دعوا در زندگي داشته باشد؟ مي‏تواند خيرخواه ديگران نباشد!؟ شما نگاه بکنيد يکي از مشکلات بزرگي که مبلّغان ما دارند اين است که مبلّغ بايد طبق اسوه‏اش، آقا رسول‏الله(ص)‏، دوست داشته باشد که طرف مقابلش هدايت بشود. حجّت‏الله‏ چون دلي دارند که محو و فناي محبّت خداست، دوست دارد يک انسان، هر که هست، حتّي اگر لامذهب است يا گنهکار است، حق را پيدا کند و اصلاح بشود. ما بيشتر مشکلاتي که در جامعه داريم به اين دليل است که ما خيرخواه همديگر نيستيم. ما نياز داريم که ديد اصلاح‌گري داشته باشيم. شما اگر عيبي در من ديديد درصدد اصلاح باشيد نه درصدد عيب‏گيري و غيبت. آيا در اين صورت آيا حريم ديگران را به هم مي‌زنيم!؟ حقّ انسان‌ها را پايمال مي‌کنيم!؟ پس بي‏خدا نمي‏شود زندگي کرد. بي‏نور حجّت خدا نمي‏شود زندگي کرد. آنجا که همه‏اش حسادت و همه‏اش چشم تنگي و همه‏اش دشمني و همه‏اش دعوا و ناراحتي است، آنجا جهنّم است. فراق است. «وهبني صبرت علي عذابک فکيف اصبر علي فراقک» جهنّم يکي از مکان‌هاي خداست. دلي که در آن نور خدا نباشد «وقودها النّاس» خودم مي‏شوم آتش خودم. وقتي که نور خدا، نور پاکي‌ها نباشد، مي‌شود آشوب دروني، جهنّم دروني.

مرحلة بعد از تفکّر چيست؟
 

به کار انداختن و وسعت دادن آن نعمت‌هاي فکري است. من وقتي فکر کردم يک نعمتي را فهميدم، يک خوبي را فهميدم بايد با عمل صالح وسعتش بدهم و به اجرا دربياورم. به عمل کار برآيد به سخنداني نيست. بايد خالص شويم. در مقام اجرا وجود مقدّس حضرتشان دست انسان را مي‏گيرند، «اهدنا الصّراط المستقيم» برخلاف همة مفسّران که مي‏فرمايند: اين تکرار است، اصلاً تکرار نيست، انسان در لحظه لحظه زندگيش نياز دارد که خدا نظر هدايتي‏اش را برساند. اگر در لحظه لحظه‏هاي زندگي دست انسان را نگيرند، هدايتش نکنند، کمکش ندهند درمي‏ماند. در همان نمک آشمان هم درمي‏مانيم. چطور مي‏توان عنايت را ديد؟ مثلاً با کنار هم چيدن چند معلوم، مي‏توان به مجهول رسيد؟
شما اگر توانستيد بگوييد نفس کشيدنتان از خودتان است، جواب اين سؤال را هم مي‏توانيد بدهيد. اصلاً هدف غيبت اين بوده است که اين صرف ماديّت را بچسبانيد به حقيقت. همين دو و دو مي‏شود چهار، از کجا آمده است؟ مگر قرارداد بشر نيست؟ از کجا آورده‏اند؟ چطور فهميده‏اند که دو و دو را بگذارند کنار هم؟ طبيعت ما هم نفس کشيدن است. من هم قبول دارم وليکن اين از کجاست اين حقيقتش کجاست؟ آيا خداوند ما را مثل يک ساعت کوکي کوک کرده و ما را رها کرده است. آيا نفس نفستان حقيقتاً طبيعت است و خودش مي‏رود جلو يا نه واقعاً لحظه به لحظه لطف خداست؟ و از رگ حيات که مي‏گوييم خدا نزديکتر است، همين است. کجا دست آقا نيست تا من بگويم که آنجا عنايت نيست. اگر بخواهم برايتان روايت بخوانم «بيمنه رزق الوري» يعني تمام رزق‌هاي مادّي و ظاهري ما هم به يُمن حضرت است. حالا چطور مي‏خواهيم اين را بفهميم، اين سؤال ديگري است. اينهايي که ما داريم مي‏گوييم به خاطر اين است که آقا را قبولشان داريم تا ما آن حرکت اوّليه و فکر اوّليه را آغاز نکنيم، نمي‏توانيم به اينجا برسيم. من بايد اوّل حس کنم اين عالم يک حقيقتي دارد، جويايش بشوم، حق را بشناسم، خدا را بشناسم «عرّفني نفسک»، حضرتشان هيچ وقت نمي‏آيند و بگويند من حجّت‏الله‌ام و شما حرفم را بايد گوش بدهيد! اصلاً آقا اين کار را نمي‏کنند. بلکه من مي‌دانم که يک چيزي هست و حقيقتي دارد. دنبالش مي‏روم جرقّه به من مي‏زنند تا مبدأ را پيدا کنم و معرفت پيدا کنم. دستگاه خداوند سيستم دارد! اين سيستم اسمش حجّت‏الله‏ است.
من پرتو حضرت را تنها در خوبان و خوبي‌ها نمي‏بينم. من پرتو حضرت را در سگ هم مي‏بينم اين سگي که پاسبان است و مي‏فهمد اين هم از عظمت الهي است. بنابراين امام صادق(ع) مي‏فرمايند: «هشت يا شش صفت است که از حيوانات ياد بگيريد» يعني آن نور حجّت‏اللهي در اين ذرّات عالم آمده است. بنابراين شما در قرآن مي‏بينيد كه خداوند زنبور عسل را مثال مي‌زند. مورچه را مثال مي‌زند.

به عنوان آخرين مطلب اگر توصيه‏اي بفرماييد متشکّر مي‏شويم.
 

آقا زنده‏اند، خدا هم زنده‏اند و نيازي هم به ما ندارند و کارهايشان را دارند انجام مي‏دهند، فقط يک بحث هست و آن اينکه ما دلمان مي‏خواهد ما هم يک کاري بکنيم. ما را هم خدايا خودت خلق کردي يک کاري هم دست ما بده که ما هم انجام بدهيم. همان که حضرتشان به شيخ مفيد(ره) فرمودند، كه شيخ تو اگر از در خانة خداوند نروي من همه جا کمکت مي‏کنم. اگر هم دلت و فکرت جاي ديگري رفت ديگر خودت مي‏داني. «إنّا غير مهملين لمراعاتکم و لا ناسين لذکرکم»، اگر قبلش را مطالعه کنيد، مي‌بينيد كه آنجا شيخ ترسيده است، چون در مرکز سنّي‏هاست، آن وقت مي‌فرمايند: شيخ نترس اگر خدا را فراموش نکني او خوب حفظت مي‏کند. من هم حفظت مي‏کنم. مناجاتي هم که با خدا کردي خدا به گوش من رساند، خيلي قشنگ است. كارهايت را مهمل هم نمي‏گذارم. مي‏دانم دلت شادي هم مي‌خواهد، زندگي هم مي‏خواهد، خنده هم مي‏خواهد، گريه هم مي‏خواهد، همه‏اش را به شما مي‏دهيم، امّا خدا يادت نرود.
منبع:www. mouood.org